امشب شنیدم باز هم دل بی قراری میکند |
دیگر زهجرش چشم دل خونابه جاری میکند |
گفتم به او کای دل برو در سایه لطفش نشین |
گفتا اگر رخصت دهد لطفی الهی میکند |
دیدم که با حالی حزین باب کرم را میزند |
با سوز میگوید که امشب یار رحمی میکند |
گفتم که بس کن ناله را حتماَ شنید آن دلربا |
هر چند بی رحم این فغان در سینه راهی میکند |
گفتا مخوانش سخت دل او کرده صد بارم خجل |
شرمنده ام چون باز هم دل بی حیایی میکند |
هر بار میترسم که هین این بار دل رسوا شود |
اما عجب
مولای ما خوش رازداری میکند سال 95
|
درباره این سایت